ای تشنه لب برادر درخون تپیده ام

از غصه ات به آخر کارم رسیده ام

چشمم به سان بخت پریشان سیاه شد

در انتظار مقدمت ای سر بریده ام

داغت تمام دار و ندار مرا  گرفت

از موقع وداع هنوزم خمیده ام

در هرنفس به نذرگلوی بریده ات

گلهای آه برجگرم پروریده ام

هر شب زپای دخترک زخم خورده ات

با نور اشک یک سبد آلاله چیده ام

پیراهنت غروب غم افزای رفتن است

از  آن صدای وای حسینا  شنیده ام