ای کشتی شکسته که پهلو گرفته ای

بر گو چرا تو دست به پهلو گرفته ای

گل را خدا برای سرور آفریده است

ای گل چرا به غصه و غم خو گرفته ای


گاهی ز درد شانه ز دل آه می کشی

گاهی ز درد دست به بازو گرفته ای

از ماجرای کوچه نگفتی به من ، بگو

اکنون چرا ز محرم خود رو گرفته ای

دیوار گشته است عصای تو باز هم

بینم که دست خویش به پهلو گرفته ای

هرگه در به روی علی باز می کنی

خوشحال می شدم که تو نیرو گرفته

لعن الله قاتلیک یا فاطمة الزهراء