روزی هـزار بــار دلــت راشـکـســتــه ام
بیـخود بـه انتـظار وصــــالت نـشـســتـه ام
هـر بــار این تویی که رســیـدی و در زدی
هـر بــار این مـنـم که در خانـــه بســـته ام
هر جـمـعـــه قــول میدهم آدم شـوم ولــــی
هــم عـــهد خویش هم دلــت راشکســتـه ام
تو نخ آب یخ و گرمی نون
باید حرف دلمو گوش کنم
همه ی دنیا رو فراموش کنم
دستمو بلند به آسمون
خودمو رها کنم از این و اون
دیگه بسه ... دیگه بسه انتظار
آب رحمت ... بر سر دنیا ببار
شب تاره شب تاره شب تار ....
آسمون !
خورشید و بردار و بیار....