امشب خدیجه می رود از خانه ی وحی
تاریک شد در ماتمش کاشانه ی وحی
چشم از خدیجه بر نمی دارد پیمبر
خون جگر از دیده می بارد پیمبر
امشب خدیجه می رود از خانه ی وحی
تاریک شد در ماتمش کاشانه ی وحی
چشم از خدیجه بر نمی دارد پیمبر
خون جگر از دیده می بارد پیمبر
سفرهی دلِ مرا در باد، کسی گشوده نخواهد یافت.
من خوابِ یک ستارهی صبور
زیر بالش ابرهای راحله دیدهام،
یا باد میآید و آسمان را خواهد رُفت،
یا شاید کرامتی شد و باران آمد...
علی صالحی